طور عشق
طور عشق
امشب نشسته بودم درکوه طور عشقم
او ذرّه جلوه ی کرد اکنون تنور عشقم
آتش دمید دمادم آن ساقی شرر خوی
باده ز دیده جوشید مخمور شور عشقم
از برق تیغ نازش خورشید می هراسید
بایک گلو تغافل حیرت به نور عشقم
از مسکَنِ حضورش در سینه مشت خون را
بی تاب می تپاند چندان که زور عشقم
از جام سرمه سایش یک جرعه سرکشیدم
فریاد و ناله کر شد،غرق بحور عشقم
با لشکرِ نَفس ها کُ او قاصدِ نگار است
در سینه می خرامد ساز و سرور عشقم
سودای نرگسش را به نقد جان خریدم
محشور صد قیامت،توفان صور عشقم
در هستی و عدم چون مستانه جلوه کردم
در عالم تناسخ زنده به گور عشقم
شبنم ز فرصتِ کم،سر بر ندارد آخر
سرباز و پاسدارِ مهرِ حضور عشقم
از عالمی جمادی ما را کشید برقش
مدیون جلوه زار سبز مرور عشقم
بقایی قطره