نگاشتی بر کیستی شاعر و چیستی شعر و گام نیمهی نقد
بینش من این است که شعر پدیدهی بیعمد زیبا یا نازیبای دریافت یک شاعر بوده هرچند آن را نخواهد، شعری را شاعرش بیآنکه در او هوای آفریده شود، نیت سرودن کند؛ ترکیبیست دور از راستی و در حال کاذب؛ شبیه ساحهی با جماد متنوع اسبها، آهوان، صخرهها، درختان و آبشارانی مصنوعی و مهندم که تمثیل منظرهای طبیعی را کرده باشند، هرچند دیدنی و تماشایی اما چون طبیعی نیستند انسان را به حیرت چنانی وا نمیدارند و شگفتی که از یک طبیعت طبیعی در روان تماشا کننده نفوذ میکند، از آن ایجاد نمیشود. این حکم بیهیچ حاشیه در شعر نیز همسو است، یعنی وقتی شعری از احساس واقعی شاعر فواران نشده هرگز در دلها جاری نخواهد شد. و اما نقش دید تماشاگر و طرز نگریستن او به داشتههای اطرافش نیز مورد توجه است؛ به کرات اتفاق افتیده که شاعری پارچهی را سروده با آنکه احساس ترغیب کنندهی در آن موج میزند و از ویژگیهای خوب شعری نیز برخوردار اما چون شاعر آن نا¬آشنا و ناشناخته است، بناً آنقدر مورد توجه قرار نگرفته و نامی از آن برده نشده و هم گواه سرودهای بودهایم با همه درونمایهی شعری و شاعرانهگی فرسنگها بیگانه و احساسی که هستهی مهم در شعر است در آنها جا نداشته اما رنگ و بازارش چنان گرم که یوسفی در بازار مصر. این پدیده از ادوار خیلی دراز تا کنون جریان دارد و تا پیدایش بینش راستیمحور میان کژ¬نظران، ناگسستنیست. باری دوستی که انسان با درایتیست در ضمن سیاست میداند و شعر میسراید؛ در مجلسی حین صرف غذا حکایت جالبی از یک بازی خودآگاهانه¬ی خود بیان نمود: که روزی شعری از احمد شاملو را با شعری از خودش روی ورقی مینویسد و در فرجام شعر خویش نام شاملو و در شعر شاملو اسم خود را میآورد و برای افرادی نشان میدهد تا ببینند که شعر شاملو با شعر وی چه تفاوت یا ویژگیهای را در بر دارند. وقتی مخاطبها به هردو شعر نگاه میکنند به سرودهی که نام وی در آن درج و شعرش در اصل از شاملو است هیچ نظری نمیاندازند و به پارچهی که اسمش از شاملو میباشد و نه شعرش، حرفهای زیاد میگویند و نظر بسیار میدهند. حتمیست بگویم نیت یاد این سخن هرگز سرزنش شاملوی بزرگ که چون کوهی از میان ابرهای هنر سر بیرون زده است، نیست؛ فقط خواستم حقیقت دنیای ابیات گیرمانده در چالش را اشارهی دهم. به نوشتهی میشود شعر گفت که آمده از احساس و دیگر اجزای لازمهی شعری بیهیچ دخالت شاعر(از کوشش جلایش کاذب به منظور خیره ساختن چشم خواننده دوری شده باشد)شعری که معنای آن در زیادهروی لفظ و لفظ آن در بیراهه شدن معنا(ابهام¬گویی بینتیجه)برهم خورده باشد هرگز شعری نیست که بتوان از یک شاعر متدارک چشم داشت. به هر رو شاعر خوب همانیست که شعرش را پس از سرایش به چشم یک نقاد سراپا بیباک بررسی کند و بخواند و مانند قاضی سر و گردن عدالتخواه آن را مورد قضاوت و نقد قرار دهد و به اینکه خود چنین سوژهی را آفریده یا مقبوض شعر شاعر دیگری است نیز راستیبینش باشد، هرچند رایج بوده و بس شاعرانی بودند و هستند که مسبوق سرود شاعر دیگری را قلم میزنند اما در این بین قابل اهمیت است بدانیم که آیا شاعر در ادعاء نسبت دادن سوژهی خلق شده به خودش و یا تراود بودن اثرش امین بوده است یا نه.
و اما در مورد نقد بهتر آید اندکی سوی کوچههای چیستی، کارایی و ناکارایی نقد در شعر، پرسه زنیم: آیا نقد میتواند شعری را از کلافهگی به رسایی رساند یا هلاهلی میشود بر مرگ حتمی این زندهجان جاودانگی جو(شعر)دکتر عبدالحسین زرین-کوب با موکاوی لطیفی از دو پهلوی نقد در مورد نقادی چنین میگوید: «همان قدر که بد شعر گفتن خطاست، بد داوری کردن هم در باب شعر خطاست»
گاه نقد موریانهی بیرحمیست که کهنتن تکدرخت تنومندی را میفرساید و نهال نو باوهی آرزومندی را از رشد باز میدارد با این حال نقد میتواند میکاپی باشد که روی سرد دختری را چون پری زیبا صورتی میآراید که صد شهپسر دل دادهی او میشوند اما اگر صورت ناخوش دختری را نتوانست آراید به زشتتر شدن آن نباید انجامد(نادرست داوری کردن، نادرستتر از نادرست نوشتن است)
ناقدان حتمی حملهور شدن بر هر اثری را که در چشم آنها میخورد تنها راه نجات قلمرو ادبیات و شعر میدانند یا خود را بارانی میشمارند که باریدن بر هر زمینی را مکلفیت میدانند، در حالی باران برای کوزهگر کنار جادهی که تازه با خون دل کوزههای رنگارنگی به ذوق خویش آراسته، فلاکت و آفت فرسانندهیاست و شاید هرگز ذوق ساختن کوزهی دیگر در کوزهگر، نروید. از سوی دیگر نقاد آن رهگذر خوش مشربیست که وقتی از کنار کوزهگری که کوزههای قشنگی ساخته است، میگذرد؛ نباید بیهیچ نظر و لطفی رد شود.
هجوم ویران کننده و سکوت مغرضانهی یک منتقد با وجود دانستن نیاز بیان زیبایی و نا زیبایی آن شعر، هردو؛ دو جهت یک تیغ برندهی اند که هرگز به نفع سراینده نیستند. شاعری که شب را با دوصد و سی و پنج رنج سحر میکند و از درمان جسمی میکاهد و روان به دهل خیال میرقصاند، چرا فردای آنشب موجب آزار تلخ منتقدی باشد که شب را با خواب شیرینی صبح کرده است! زیبا نیست منتقد مامور کجا باید رفتن و کجا نباید نرفتن گردشگران طبیعت طبع و مامور دشتهای سرشت آدمانی به نام شاعر که کم در پیرهن میگنجند، باشد؛ آنهم با بسیار تندخویی و استفاده از حس صلاحیتپنداری. وقتی نقادی سنگ کارش را بر عیب جویی گذارد اگر سودی بر سراینده نیز داشته باشد، تاوان آن دو برابر است. اساس جسارت و دستاندازی منتقد بر رویت شعر یا اثری زمانی قابلیت رواداری دارد که ظرفیت تئوری نقدپنداره، فرمالیسم، پسیکانالیز به منظور یافت چندسویهگی شاعر، شناخت روش هنرسازه و واژهگانی، اخلاق محوری، اختلاف پذیری در تعامل اندیشه و اندیشیدن و... را داشته باشد و کیفیت نهاده شدهی زمانی کلام را با استادی حزم نماید. گفتنیست ازدحام دانش و افزایش روزافزون آن در قرن کنون و آیندهها بر شعور انتقادی نقاد اثر دار است، زمانی که شعر میخواهد دشواری زندگی انسان را در تیزاب هنرهای خود منحل کند، نقد نیز نیاز انعطاف و تغییر مقیاس دارد. نه به این منظور که نقاد سد راه نقد شود بلکه فراورد جدیدی جاگزین رویکرد دیرینه سازد.
دوست دارم به عنوان سخن آخر قسمت پیشنگاشت کتاب «لمس رویِش» را که گزینهی شعری وزن عروضی آزاد(نیمایی)میباشد و دو دفتر سپید سرودهای «گوسفندان سادهی روستا» و «راز دو چشم یک آهو» نیز آورده شده و به همه سرودههایم میفارد در اینجا هم بنویسم: فطرت متواری انسان عجیب زیباییپسند و عاشقیپیشه است و تا دیده به گیتی میگشاید، هناسهی او بر درایت دادههای اطرافش بیتوقف و ممارست بیسرانجام برای قابلیتهای معنادار و جامعهساز خویش دارد. هر از گهی آدم به درجهی رفیع نهاد نافع خود نظر میاندازد؛ احساس او به جای دستش قابلیت گرفتن و لمس کردن را مییابد و چنین است که میتوان حتا رویِش نامشاهدهشدهی علفی را دید و نجوای جنبیدن روییدن را با گوش قلب شنید.
پهلوی دیگر سخن روایتی بر واردنساختن سلیقهی فرد در یافتهی سانسور نشدهی شاعر است: برای من که سالیانی به گشت طبیعت و در پی نظارهی مناظر بکر بودهام، آن قسمت طبیعت را دلنشین و ترغیبکننده یافتهام که دست نخورده و بکر باقی مانده و باورم این است که دست آدمی همیش زیبایی¬ساز نیست و گاهی بسیاری قشنگیها را با دستاندازی ناقشنگ میسازد. تلاش کردهام حرمت دادههای دل، آفریدههای شاعرانهگی و آنچه طبع ارایه کرده تا حد امکان دستنخورده باقی بماند و ظرافتهای دروننما، هنربافتها و تصاویری را که در شعر پدید آمده از بین نبرم و نقاشی دل را خراب نکنم.
در این مجموعه که شعرهایش نام¬گذاری نشده اند در فهرست از مصرع نخست هر شعر استفاده شده است.
خرسندم شما دلدریاشدهگان را به خوانش این گزینهی غزلها و چندی غزلمثنوی و... فرا میخوانم!
پدرود
حسیب احراری
شهریور ۱۴۰۲